به گزارش صابرنیوز به نقل از تسنیم، تو اواسط دهه 80، آن روزهایی که مردم برای دیدن "اخراجیها" صفهای چند دهمتری جلوی سینماها میکشیدند تا هنرنمایی بهترین کمدینهای آن روزها سینمای کشور را ببیند، کمتر کسی فکر میکرد که شخصیتهای این فیلم را بتوان در دنیای واقعی هم پیدا کرد.
دهنمکی، آن روزها داستان افرادی را مقابل دوربینش برده بود که به اصطلاح اخراجی بودند، اما آخر داستان ورق برگشته و دیگر اخراجی نبودند؛ این بود ماجرای یک چرخش 180 درجهای!
تهران، میدان خراسان، کوچه نقاشها ...
اینجا یکی از محلات قدیمی و ریشهدار جنوب شرق تهران است؛ محلهای با تاریخی رنگارنگ و پر از آدمهایی که هرکدام داستانهای عجیب و غریبی دارند. از داش مشتی و لوطیها تا حاجی بازاری و انقلابیون!
تو دل این کوچه، خانهای قرار دارد که یک بیت شعر بر سر درش آن را متفاوت از دیگر خانهها کرده است. بیت شعری که توجه هر رهگذری را به خودش جلب میکند و اگر خواننده اهل دل هم باشد شاید او را چند دقیقهای به فکر فرو ببرد!
«آنقدر در میزنم این خانه را، تا ببینم روی صاحب خانه را»
صاحب این خانه نه رحانی و نه معلم اخلاق، اما تا دلتان بخواهد روایت دینی بلد هست و درس اخلاقی میداند، با این تفاوت که داش مشتی هست و لهجه اصیل طهرانی از زبانش نمیافتد.
نامش سیدابوالفضل کاظمی است؛ همان کسی که داستان زندگیاش بیشباهت به بازیگران دهنمکی در اخراجیها نیست.
حاج ابوالفضل تو همین محله به دنیا آمده و بیش از 60 سال هست که در کوچه "نقاشها" زندگی میکند؛ همه اهل محل هم او را به خوبی میشناسند و میدانند که همنفس شهید چمران و حاج احمد متوسلیان بوده و عاشق "حاج قاسم دهباشی" است.
گردان لوطیها و فرماندهای که «داش مشتی» است
او فرمانده گردان میثم لشکر 27 محمد رسول الله بوده؛ گردانی که مشهور به گردان «لوطیهای جنگ» است و عمده کسانی که در این گردان در دفاع مقدس خدمت کردند، داش مشتیاند. خیلی از اونها بچههای لب خطاند، یا بچه آهنگ و دولاب و پایینتر! کفتربازی و قمار و دم و دود هم بخش جداییناپذیر از گذشته همه کسانی است که پا به این گردان میگذاشتند، اگرچه خیلی از آنها وقتی جبهه و فضای معنویاش را میبینند و از قضا تحت تأثیر شهید چمران قرار میگیرند، دنیایشان متفاوت شده و تبدیل به "حرهای انقلاب" میشدند. شاخصترین و مشهورترین آنها هم شاهرخ ضرغام است.
حاج ابوالفضل، گردان میثم را اینگونه توصیف میکند: «توی جبهه اشتباه نشه همه عاشق مولا بودن اما این اواخر هر چی طلبه بود میرفت گردان حبیب. هر چی دانشجو بود میرفت گردان عمار. هر چی مومن بود میرفت گردان حمزه. داش مشدیا هم میومدن گردان میثم. ما با لوطیا بودیم و صاف ...»
حاج قاسم، چمران و مسیح کردستان!
وقتی صحبت از گردان میثم و حاج ابوالفضل کاظمی به میان میآید، نام یکی دو نفر بیش از بقیه جلوه میکند؛ یکی از آنها حاج قاسم دهباشی است؛ کسی که بسیاری از بچههای لوطی لب خط را به راه میآورد و از آنان شهید و جانباز میسازد. حاج ابوالفضل یکی از همین افراد است و بارها در صحبتهایش این گونه از حاج قاسم یاد میکند: «شاید اگه حاج قاسم نبود، من کف جوبهای تهران مُرده بودم.»
نفر بعدی شهید چمران و حاج احمد متوسلیاناند؛ نکته قابل توجه درباره حاج ابوالفضل این است که برخی چهرههای خاص، زندگی حاج میثم را از بقیه رزمندگان جنگ متمایز کردهاند. حاج قاسم دهباشی که معرفی شد، اما فرد مهم دیگر، شهید مصطفی چمران است؛ حاج ابوالفضل تا آخرین لحظات، همدم و همنفس چمران بوده و دقایقی بعد از شهادت او را در آغوش کشیده است.
ارتباط بین حاج ابوالفضل و چمران فراتر از رابطه یک فرمانده و سرباز در میدان نبرد بوده و گویا عاشقانهای بینشان شکل گرفته که مانند یک اکسیر حاج ابوالفضل و دوستانش را از همه آن خاطرات گذشته دور کرده است.
خودش ماجرا را به زیبایی تعریف میکند:
"هیشکی اندازه من توی عملیاتا نبوده، فقط عملیات محرم رو نبودم و والفجر مقدماتی. برای همین جلودارم و اگر انتقادی میکنم از روی دلسوزیه. چیزهایی که میگویم افسانه نیست و عین واقعیت است. توی کربلای هشت قبل از موعد، درگیری به وجود آمد. حسین اسماعیلی میره روی مین. حسین کسیه که قبل از انقلاب توی باغ آذری هروئین میکشید. توی کربلای پنج این قدر آر.پی.جی زده بود از گوشش خون میآمد. حسین اشتباهی میره روی مین. پاش نصفه نیمه با یه ذره گوشت وصل بوده. نیگا میکنه میبینه نیروها پشتش زمینگیر شدن عراقیام اومدن لب خاکریز درگیر بشن. کاردو درمیاره باقی پا رو میبره پرت میکنه توی میدون مین که راه رو باز کنه. راه باز میشه یه فحش به نیروا میده که کنده بشن. نیروها رفتن و خط رو گرفتیم و ماجرا تمام شد. شب توی تاریکی دیدم یکی داره خودشو روی زمین میکشه و جلو میاد دیدم حسینه. هر چند که امثال حسین الان دارن گوشه خونهها خاک میخورن. بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد."
عشقی که ناگفتنی است!
عشق حاج ابوالفضل به شهید چمران، ناگفتنی است؛ او آن قدر چمران را دوست داشته که هر بار خاطراتش را بیان میکند، اشک از چشمانش جاری میشود. البته این عشق خیلی هم بیراه نیست، چرا که چمران دنیای او را عوض کرده است.
ارتباط چمران با داش مشتیهای جنگ اینگونه از زبان سیدابوالفضل کاظمی توصیف میشود:
"یه مشت شکارچی کیف از مناطق مختلف را جمع کردم و پیش چمران بردم. قسم میخورم که تکتکشان را بغل کرد. وقتی چمران نماز میخواند، بقیه همدیگر را نگاه میکردند و نمیدانستند رکوع چیست؟ نمیدانستند وضو چیست و بعضی هم با کتانی نماز میخوانند، اما دکتر همهشان را بغل میکرد و بهشان تقبلالله میگفت. خاطرم هست وقتی این افراد را پیش آقا چمران بردم به من گفت: باز هم از این افراد برایم بیاور!"
"چمران همه فن حریف بود. گل یا پوچ هم بازی میکرد. با مردم بود و حالش عوض نشده بود. وقتی دکتر شهید شد، دست در جیب او کردم و یک دفترچه با کیفش را دیدم. قسم میخورم 26 هزار و 500 تومان در حسابش بود."
"کوچه نقاشها"، روایتی که رهبر انقلاب دوستش داشت
کتاب "کوچه نقاشها" اثری ماندگار درباره حاج ابوالفضل کاظمی و گردان میثم است که مورد استقبال کتابخوانها قرار گرفت. هنوز هم فیلم بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب و پیگیری ایشان از فروشنده غرفه درباره فروش این کتاب یکی از ماندگارترین تصاویر است.
همان بیت شعر و دری که بالأخره باز شد
حالا که داریم این مطلب را میخوانیم، قلب حاج ابوالفضل کاظمی دیگر ضربان ندارد و به رفقای شهیدش پیوسته است. بله درست است، حاج ابوالفضل به آرزویش رسید. او این قدر در خانه را زد تا صاحب خانه بالأخره در را به رویش باز کرد!
روحش شاد و یادش گرامی
دهنمکی، آن روزها داستان افرادی را مقابل دوربینش برده بود که به اصطلاح اخراجی بودند، اما آخر داستان ورق برگشته و دیگر اخراجی نبودند؛ این بود ماجرای یک چرخش 180 درجهای!
تهران، میدان خراسان، کوچه نقاشها ...
اینجا یکی از محلات قدیمی و ریشهدار جنوب شرق تهران است؛ محلهای با تاریخی رنگارنگ و پر از آدمهایی که هرکدام داستانهای عجیب و غریبی دارند. از داش مشتی و لوطیها تا حاجی بازاری و انقلابیون!
تو دل این کوچه، خانهای قرار دارد که یک بیت شعر بر سر درش آن را متفاوت از دیگر خانهها کرده است. بیت شعری که توجه هر رهگذری را به خودش جلب میکند و اگر خواننده اهل دل هم باشد شاید او را چند دقیقهای به فکر فرو ببرد!
«آنقدر در میزنم این خانه را، تا ببینم روی صاحب خانه را»
صاحب این خانه نه رحانی و نه معلم اخلاق، اما تا دلتان بخواهد روایت دینی بلد هست و درس اخلاقی میداند، با این تفاوت که داش مشتی هست و لهجه اصیل طهرانی از زبانش نمیافتد.
نامش سیدابوالفضل کاظمی است؛ همان کسی که داستان زندگیاش بیشباهت به بازیگران دهنمکی در اخراجیها نیست.
حاج ابوالفضل تو همین محله به دنیا آمده و بیش از 60 سال هست که در کوچه "نقاشها" زندگی میکند؛ همه اهل محل هم او را به خوبی میشناسند و میدانند که همنفس شهید چمران و حاج احمد متوسلیان بوده و عاشق "حاج قاسم دهباشی" است.
گردان لوطیها و فرماندهای که «داش مشتی» است
او فرمانده گردان میثم لشکر 27 محمد رسول الله بوده؛ گردانی که مشهور به گردان «لوطیهای جنگ» است و عمده کسانی که در این گردان در دفاع مقدس خدمت کردند، داش مشتیاند. خیلی از اونها بچههای لب خطاند، یا بچه آهنگ و دولاب و پایینتر! کفتربازی و قمار و دم و دود هم بخش جداییناپذیر از گذشته همه کسانی است که پا به این گردان میگذاشتند، اگرچه خیلی از آنها وقتی جبهه و فضای معنویاش را میبینند و از قضا تحت تأثیر شهید چمران قرار میگیرند، دنیایشان متفاوت شده و تبدیل به "حرهای انقلاب" میشدند. شاخصترین و مشهورترین آنها هم شاهرخ ضرغام است.
حاج ابوالفضل، گردان میثم را اینگونه توصیف میکند: «توی جبهه اشتباه نشه همه عاشق مولا بودن اما این اواخر هر چی طلبه بود میرفت گردان حبیب. هر چی دانشجو بود میرفت گردان عمار. هر چی مومن بود میرفت گردان حمزه. داش مشدیا هم میومدن گردان میثم. ما با لوطیا بودیم و صاف ...»
حاج قاسم، چمران و مسیح کردستان!
وقتی صحبت از گردان میثم و حاج ابوالفضل کاظمی به میان میآید، نام یکی دو نفر بیش از بقیه جلوه میکند؛ یکی از آنها حاج قاسم دهباشی است؛ کسی که بسیاری از بچههای لوطی لب خط را به راه میآورد و از آنان شهید و جانباز میسازد. حاج ابوالفضل یکی از همین افراد است و بارها در صحبتهایش این گونه از حاج قاسم یاد میکند: «شاید اگه حاج قاسم نبود، من کف جوبهای تهران مُرده بودم.»
نفر بعدی شهید چمران و حاج احمد متوسلیاناند؛ نکته قابل توجه درباره حاج ابوالفضل این است که برخی چهرههای خاص، زندگی حاج میثم را از بقیه رزمندگان جنگ متمایز کردهاند. حاج قاسم دهباشی که معرفی شد، اما فرد مهم دیگر، شهید مصطفی چمران است؛ حاج ابوالفضل تا آخرین لحظات، همدم و همنفس چمران بوده و دقایقی بعد از شهادت او را در آغوش کشیده است.
ارتباط بین حاج ابوالفضل و چمران فراتر از رابطه یک فرمانده و سرباز در میدان نبرد بوده و گویا عاشقانهای بینشان شکل گرفته که مانند یک اکسیر حاج ابوالفضل و دوستانش را از همه آن خاطرات گذشته دور کرده است.
خودش ماجرا را به زیبایی تعریف میکند:
"هیشکی اندازه من توی عملیاتا نبوده، فقط عملیات محرم رو نبودم و والفجر مقدماتی. برای همین جلودارم و اگر انتقادی میکنم از روی دلسوزیه. چیزهایی که میگویم افسانه نیست و عین واقعیت است. توی کربلای هشت قبل از موعد، درگیری به وجود آمد. حسین اسماعیلی میره روی مین. حسین کسیه که قبل از انقلاب توی باغ آذری هروئین میکشید. توی کربلای پنج این قدر آر.پی.جی زده بود از گوشش خون میآمد. حسین اشتباهی میره روی مین. پاش نصفه نیمه با یه ذره گوشت وصل بوده. نیگا میکنه میبینه نیروها پشتش زمینگیر شدن عراقیام اومدن لب خاکریز درگیر بشن. کاردو درمیاره باقی پا رو میبره پرت میکنه توی میدون مین که راه رو باز کنه. راه باز میشه یه فحش به نیروا میده که کنده بشن. نیروها رفتن و خط رو گرفتیم و ماجرا تمام شد. شب توی تاریکی دیدم یکی داره خودشو روی زمین میکشه و جلو میاد دیدم حسینه. هر چند که امثال حسین الان دارن گوشه خونهها خاک میخورن. بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد."
عشقی که ناگفتنی است!
عشق حاج ابوالفضل به شهید چمران، ناگفتنی است؛ او آن قدر چمران را دوست داشته که هر بار خاطراتش را بیان میکند، اشک از چشمانش جاری میشود. البته این عشق خیلی هم بیراه نیست، چرا که چمران دنیای او را عوض کرده است.
ارتباط چمران با داش مشتیهای جنگ اینگونه از زبان سیدابوالفضل کاظمی توصیف میشود:
"یه مشت شکارچی کیف از مناطق مختلف را جمع کردم و پیش چمران بردم. قسم میخورم که تکتکشان را بغل کرد. وقتی چمران نماز میخواند، بقیه همدیگر را نگاه میکردند و نمیدانستند رکوع چیست؟ نمیدانستند وضو چیست و بعضی هم با کتانی نماز میخوانند، اما دکتر همهشان را بغل میکرد و بهشان تقبلالله میگفت. خاطرم هست وقتی این افراد را پیش آقا چمران بردم به من گفت: باز هم از این افراد برایم بیاور!"
"چمران همه فن حریف بود. گل یا پوچ هم بازی میکرد. با مردم بود و حالش عوض نشده بود. وقتی دکتر شهید شد، دست در جیب او کردم و یک دفترچه با کیفش را دیدم. قسم میخورم 26 هزار و 500 تومان در حسابش بود."
"کوچه نقاشها"، روایتی که رهبر انقلاب دوستش داشت
کتاب "کوچه نقاشها" اثری ماندگار درباره حاج ابوالفضل کاظمی و گردان میثم است که مورد استقبال کتابخوانها قرار گرفت. هنوز هم فیلم بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب و پیگیری ایشان از فروشنده غرفه درباره فروش این کتاب یکی از ماندگارترین تصاویر است.
همان بیت شعر و دری که بالأخره باز شد
حالا که داریم این مطلب را میخوانیم، قلب حاج ابوالفضل کاظمی دیگر ضربان ندارد و به رفقای شهیدش پیوسته است. بله درست است، حاج ابوالفضل به آرزویش رسید. او این قدر در خانه را زد تا صاحب خانه بالأخره در را به رویش باز کرد!
روحش شاد و یادش گرامی